تو این پست میخوایم طرز تهيه سريال ماه رمضان رو یادتون بدیم:
مواد لازم :
1. روحاني يک عدد
2. پيرزن سال خورده يک عدد ترجيحا ثريا قاسمي
3. ترک زبان يک عدد نمک سريال
4. دختر جوان و زيبا دو عدد
5. پسر جوان و جذاب يک عدد
6. زن زيبا و معصوم يک عدد ترجيحا مريم کاوياني
7. مرد ميانسال دو عدد ترجيحا امين تارخ
8 – بهشت زهرا يک بار
9 – امام زاده نا مشخص يک بار
10 – مسجد بي نام و نشان يک بار
11 – جوانان ريشو با نامهاي ائمه و بسيار قابل اعتماد چند نفر
12 – جوانان پولدار غير قابل اعتماد با نامهای اصيل ايراني چند نفر
13 – تعدادي پليس ، معتاد ، اهالي و کسبه محل به مقدار لزوم
طرز تهيه:
ابتدا همه را جز آقاي روحاني در يک قابلمه ريخته و سپس خوب بهم مي زنيم تا به اندازه کافي بهم بخورند و بهم بريزند. سپس آقاي روحاني را بعنوان مشکل گشا وارد قابلمه مي کنيم. بعد از نيمساعت قهرمان داستان را به مسجد و امامزاده ميفرستيم تا حدود 100 ليتر آب غوره فرد اعلا توليد کند سرانجام در قابلمه را بر مي داريم و جلوي 70 ميليون مي گذاريم
گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن … خدا هیچ نگفت .
گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم . آدم هایت از من می ترسند . مرا می کشند . برای این که زشتم . زشتی جرم من است . خدا هیچ نگفت . گفت : این دنیا فقط مال قشنگ هاست . مال گل ها و پروانه ها . مال قاصدک ها . مال من نیست .
خدا گفت : چرا ، مال تو هم هست . خدا گفت : دوست داشتن یک گل ، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست . اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن " تو " کاری دشوار است . دوست داشتن ، کاری ست آموختنی و همه کس ، رنج آموختن را نمی برد . ببخش ، کسی را که تو را دوست ندارد ، زیرا که هنوز مومن نیست ، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته ، او ابتدای راه است .
مومن دوست می دارد . همه را دوست می دارد . زیرا همه از من است و من زیبایم ، چشم های مومن جز زیبا نمی بیند . زشتی در چشم هاست . در این دایره ، هر چه که هست ، نیست الا زیبایی ...
آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود . شیطان مسئول فاصله هاست .
حالا قشنگ کوچکم ! نزدیک تر بیا و غمگین نباش . قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست...
چه شب ها دست به دعا برمی داشتیم
بی آنکه امیدی داشته باشیم کسی صدایمان را بشنود
در قلبمان آوای امید بخشی سو سو می زد اما خارج از درک ما بود
حال از ترس رها شده ایم
اگر چه می دانیم برای ترساندن ما چیزهای بسیاری هست
کوه ها را در می نوردیم بی آنکه بدانیم در توانمان هست یا نیست
ایمان معجزه می کند
امیدی است پاینده
چه کسی می داند معجزه ایمان چه می کند
تو می روی حتی بی آنکه بدانی چگونه
هر گاه ترس بر تو چیره شد
دعا را فراموش نکن
امید مثل پرندگان تابستانی بر سرت به پرواز در می آید
حال اینجایم
با قلبی سرشار که نمی توانم شرح دهم
قلبی سرشار از ایمان و واژه هایی که هرگز تصور نمی کردم
ماریا کری
دلم حضور مردانه می خواهد
نه اینکه مرد باشد ، نه ...مـــــردانه باشد حرفش ... قولش فکرش ... نگاهش قلبش و ... آنقدر مردانه که بتوان تا بینهایتِ دنیا به او اعتماد کرد تکیه کرد |
اوایل ترم بود. صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه. چون عجله داشتم بجای ۵۰۰۰ تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از دخترای آس و خوشگل کلاس جلو نشسته یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه*شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد…
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم: “کرایه*ی خانم رو هم حساب کنید دختره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه… اجازه بدین خودم حساب می*کنم و این حرفا منم که عمرا این موقعیتو از دست نمی*دادم و کوتاه نمی*اومدم می*گفتم به خدا اگه بزارم
تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده هَمَشَم می*دیدم نیشِ راننده بازه
خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم بعدش گفت: “چطوری با این پونصدی کرایه*ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟”
یهو انگار
فلج شدم. آخه پول دیگه*ای نداشتم الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت*کشی تابلوُ… که دیدم خانم خوشگله کرایه*ی جفتمونو حساب کرد ولی از خنده داشت می*ترکید
داشت گریه*ام می*گرفت که اس.ام.اس داد و گفت: “پیش میاد عزیزم ناراحت نباش موافقی ناهارو با هم بخوریم؟
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم!
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم: “باشه” این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو “مستضعف” سیو کرده…!!!
خدا نگهدارتون هرجا هستی شاد و سلامت
تا کـــی؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند..
از پیشــت میروند یک روز..
... کدام روز؟
وقتی کســی جایت آمد..
دوستت دارند..
تا چه موقع؟
میگویــند عاشــقت هســتند.
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود..
و این است بازی باهــم بودن
♥♥از آن سو تو از عشق سرد شدی ..♥♥ ♥♥از این سو من در عشق تو میسوختم ..♥♥ ♥♥از آن سو تو بیخیال این دل عاشق من بودی...♥♥ ♥♥از این سو من لحظه به لحظه به یاد تو و دلتنگ تو بودم..♥♥ ♥♥♥♥آری من دوستـــــــــــــــ دارم ♥♥♥♥
ای عشق!ای قشنگ ترین لفظ زبانم
ای امیدگسسته!
ای همه بودونبودم...
دوستت دارم........
خواستم بگویم...
دلم می تپدبرایت...
نمیدانم تاکجاهستم ومیمانم
اما...
درزیرخاک هم که باشم
بازهم باتوام...
بازهم میپرستمت...
ثانیه هایم سنگین وسنگین ترمیشوند...
آه که نبودت چه دردی دارد...!
آه که چه قدرمشتاقم...
مشتاق چشمانت...
مشتاق آغوش گرم
و
دستان پرمهرت...
مشتاق آغازی دیگر...
قلبم این روزها سنگین شده است...چشمانم دیگر هیچ رنگی بجز
رنگ چشمانت را پذیرا نیستند...
وجودم ازفراقت نحیف گشته است...
مردم شهر نمیدانند که من به امید یافتن سایه توست که شبها کوی وبرزن
برهم میزنم وشهر را به آشوب فرامیخوانم...
مردم شهر نمیدانندکه لیلی آنقدر عاشق است که تنها بهانه اش برای
زیستن نوایی است که گه گاهی گوشش مینوازد و چشمانی که هرچند
وقت یک بار وجودش رابه ضیافت عشق فرا میخوانند...
ونوشتن برای مجنونش که دوراست زاو ودل بی قرارش...دوراست
زلیلی...دوردور...
وصف دلتنگیش راتنهازآسمان بپرسیدکه اوست که نظاره گرلیلی ست...
مردم شهرنمیدانندکه تنها زنگ تفریح لیلی دراین دنیای پرمشغله فکرکردن
به آینده و ساختن آشیانه ای ازجنس عشق است و همراهی وهمدردی
کردن بامجنون...
مردم شهرنمیدانندکه لیلی روزهاوشبهایش رادرحسرت آغوش تنگ مجنون
میبازدوتمام لحظه هایش آغشته به نگاهی است که اورامحبوس
واسیرعشق ساخته است...
بگذار مردم شهرندانند...
هرچقدرهم که بدانند تو باز هم ازمن دوری...
آنها هیچگاه نخواهند فهمید که تنهاعشق تو ست که قلبم را لبریز از زیستن
ساخته است ...
نخواهند فهمید که بخاطر وجود پاکت ازدنیا و تمام آنهادل خواهم کند...
آخرمگر دنیا بدون تو دنیاست؟؟؟
حتی اگرهزاران هزار بار زیربار عشقت مرگ راتجربه کنم دوباره چشم خواهم
گشود و دوباره عشق راپذیرا خواهم بود...
وقتی کنارم نیستی چه کنم با دل بهانه گیرم؟
چه کنم بااین همه تنهایی وبی کسی؟
مجنونم...
زودتر بیا که تار و پودلیلی را غصه انباشته است...
زود زود بیا که دنیاجهنم گشته است برایم...
زودتر وجودت آشکارکن که خدا روزبه روزحسودتر میشود...
آخر این روزها پروردگار خطابت میکنم...نمیدانم شایدکافرگشته ام...
بیا که لیلی دیگر مجالی برای ناز کردن ندارد و تنها ناز میکشد...
بیا به زیارت حریم عشق...
و اما عزیز دلم
نگاهم... نامه نامه... قصه ی پر غصه دارد ....نگاهم را بخوان
دلم سوخت واسه احساسی که پای تو هدر کردم
دلم سوخت که تو بودی و اما با تنهایی سرکردم
دلم سوخت واسه قلبی که عاشقونه دست تو دادم
واسه عمری که سوزوندی ولی باز نرفتی از یادم
دلم سوخت ،دلــــــم سوخت
ای دل دیگه تنها باش و بسوز
دیگه چشم و به در ندوز
آخه اون دیگه پیشت نمیاد
رفتش دیگه فکر چشاش نباش دنبال خنده هاش نباش اون دلش دیگه تورو نمیخواد
توی خواب و خیالم ، هنوز دستاتو میگیرم
میدونم که نمیای ولی من برات میمیرم
همه احساس وقلبم تو دستای تو گیره
میخوام رهاشم از تو
عشقت از دلم نمیره،عشقت از دلم نمیره
دلم سوخت واسه قلبی که عاشقونه دست تو دادم
واسه عمری که سوزوندنی ولی نرفتی از یادم
دلم سوخت،دلم سوخت،دلم سوخت...
ای دل دیگه تنها باش و بسوز
دیگه چشم و به در ندوز
آخه اون دیگه پیشت نمیاد
رفتش دیگه فکر چشاش نباش دنبال خنده هاش نباش اون دلش دیگه تورو نمیخواد
ای دل دیدی تنهات گذاشت و رفت
توی غمهات گذاشت و رفت
آره دوست نداشت و رفت
رفتش اما عکساش کنارمه
فقط تنهایی یارمه
ببین توی صدام غمه
ϰ-†нêmê§ |