روزها
با شب ها برایم فرقی ندارد در هر دو تویی که هستی واز پشت پنجره به من چشمک می زنی تو ستاره نیستی ماه نیمه نیستی تو دعای کوچک منی که منتظر اجابتی مثل جوجه خاکستری تردی که در انتظار به دنیا آمدن است روزها با شب ها برایم فرقی ندارد در هر دو تویی که هستی واز پشت پنجره برایم دست تکان می دهی تو مادرم نیستی پدرم نیستی دوست ویارم نیستی که خانه ات را عوض کرده و رفته باشی تو خود من هستی نه حتا سایه من خود من نام من تو دست های خیس و سردمنی که درجیبم فرو رفته ای وفکر می کنی آیا چیزی که از خداوند خواسته ای به تو خواهد داد؟
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |